به دستانم نگاه میکنم! خالی و خسته!
چهقدر کتاب ورق زدهام!
چهقدر نوشتهام! چهقدر فکر کردهام!
پندارم این بود که ما هنوز به زندگی نرسیدهایم
و برای رسیدن به آن زندگیِ موعود ذهنیاَم،
من و تو و مامان و لیلا و مینا،
سوار بر سورتمهی زمان به پیش میرفتیم
و کسی نبود که به ما بگوید:
هِی! عمو!
زندگی همین است!
حسین پناهی
ارسال در تاريخ چهار شنبه 5 تير 1392برچسب:حسین پناهی, توسط mojtaba
می دانی ..
یک وقت هایی باید , روی یک تکه کاغذ بنویسی
"تـعطیــل است"
و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی و بی خیال ســوت بزنی
در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که
پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویـی
بگذار منتـظـر بمانند ...
ارسال در تاريخ دو شنبه 23 ارديبهشت 1392برچسب:حسین پناهی, توسط mojtaba